جدول جو
جدول جو

معنی فدا کردن - جستجوی لغت در جدول جو

فدا کردن
صرف نظر کردن از جان یا مال یا چیزهای دیگر در راه کسی یا برای رسیدن به مقصودی، برای مثال یار آن بود که مال و تن و جان فدا کند / تا در سبیل دوست به پایان برد وفا (سعدی۲ - ۶۳۲)
تصویری از فدا کردن
تصویر فدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
فدا کردن
(دُ ژَ / دِ ژَ گَ دی دَ)
گذشت از چیزی:
فدا کرده جان را همه پیش من
به دل مهربان و به تن خویش من.
فردوسی.
پس از نیکویی ها و صد گونه رنج
فدا کردن کشور و تاج و گنج.
فردوسی.
ز گنج خسروی و ملک شاهی
فدا کردش که میکن هرچه خواهی.
نظامی.
یار آن بود که مال و تن و جان فدا کند
تا در سبیل دوست به پایان برد وفا.
سعدی.
صائب چو ذره ای است چه دارد فدا کند
ای صدهزار جان مقدس فدای تو.
صائب
لغت نامه دهخدا
فدا کردن
گذشتن از چیزی
تصویری از فدا کردن
تصویر فدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
از میان بردن پیوند دو چیز یا دو کس با یکدیگر، سوا کردن، قطع کردن، از هم دور کردن، برگزیدن، متمایز کردن، جدا ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(خُ کَ دَ)
در تداول عوام آواز دادن، خواندن. دعوت کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادا کردن
تصویر ادا کردن
گزاردن پس دادن باز پرداختن توختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدا کردن
تصویر زدا کردن
صیقل و جلا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
منفصل کردن سوا کردن، دور کردن، تمیز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
خواندن خوانش بانگ کردن آواز دادن آوازی از شیئی بیرون آمدن، کسی را به نام خواندن و احضار کردن: حسن را صدا کرد و گفت
فرهنگ لغت هوشیار
پیش آوردن، فراز آوردن، پیش آوردن، دست دراز کردن دست، برگزیدن انتخاب کردن، برانگیختن تحریک کردن، بستن (در)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندا کردن
تصویر ندا کردن
آواز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا کردن
تصویر فرا کردن
((فَ کَ دَ))
پیش آوردن، دست دراز کردن، برگزیدن، برانگیختن، بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادا کردن
تصویر ادا کردن
به جای آوردن، گزاردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
متفرّقٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
Separate, Detach, Dismantle, Ingrain, Isolate, Part, Seclude, Segregate, Sever
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
détacher, démonter, enraciner, isoler, séparer, ségréger
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
جدا کرنا , جدا کرنا , جڑ پکڑنا , الگ کرنا , جدا کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
আলাদা করা , বিচ্ছিন্ন করা , রপ্ত করা , বিচ্ছিন্ন করা , পৃথক করা , বিচ্ছিন্ন করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
kutenganisha, kubomoa, kuanzisha, kutenga, jitenge
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
अलग करना , तोड़ना , गहरी छाप छोड़ना , पृथक करना , अलग करना , पृथक करना , काटना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
ayırmak, sökmek, kökleştirmek, izole etmek, tecrit etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
분리하다 , 분해하다 , 뿌리내리다 , 고립하다 , 고립시키다 , 구분하다 , 나누다 , 자르다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
分ける , 解体する , 根付かせる , 孤立する , 切断する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
להפריד , לפרק , לנטוע , לבודד , מבודד , לחתוך
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
staccare, smontare, radicare, isolare, separare, segregare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
memisahkan, membongkar, menanam, mengisolasi, mengasingkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
แยก , รื้อถอน , ปลูกฝัง , แยกออก , แยกออก , แยกออก , แยก , ตัดขาด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
losmaken, demonteren, verankeren, isoleren, scheiden, afzonderen, segregatie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
despegar, desmantelar, arraigar, aislar, separar, segregar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
destacar, desmantelar, enraizar, isolar, separar, segregar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
oddzielać, demontować, zakorzenić, izolować, rozdzielać, segregować, zrywać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
відокремлювати , демонтувати , вкорінювати , ізолювати , розділяти , ізолювати , сегрегувати , розривати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
abtrennen, demontieren, einprägen, isolieren, trennen, absondern, segregieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
отсоединять , демонтировать , вкоренять , изолировать , разделять , сегрегировать , разрывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
分离 , 拆除 , 根深蒂固 , 隔离 , 分开 , 切割
دیکشنری فارسی به چینی